دلنوشته ای برای او
منتظرت میمانم
هم از آن بیش
که عبورِ ثانیه از هزارهی مرگ،
هم از آن بیش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ.
منتظرت میمانم
هم از آن بیش
که شمارشِ بیحسابِ روز،
هم از آن بیش
که چند و چونِ هنوز.
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآید وُ
تکلمِ حیرت از حلولِ درخت
فرشته
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ
ای دوست ،
مرا رها نکن .
همچون سایه ی درخت ،
که از راه دور ،
مرا صدا می زد .
تا به سایه اش نزدیک می شدم ،
سایه ،
مرا رها می کرد .